که تخم کارد. کارندۀتخم. برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده: این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است. نظامی. دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش. سعدی (بوستان)
که تخم کارد. کارندۀتخم. برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده: این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است. نظامی. دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش. سعدی (بوستان)
نوعی از آرایش که به سر عروس می گذارند، (ناظم الاطباء)، تاج کوچک مرصع به جواهر، جقه، تاجی که از دیبا بافند و به جواهر مرصع سازند، (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) : جامه ای دارد ز لعل و نیم تاجی از حباب عقل و دانش برد و شد تا ایمن از وی نغنوید، حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 367)، مرصع نیم تاجی بر سرش بود که ماه نو کلاه زرگرش بود، ناظم (از آنندراج)
نوعی از آرایش که به سر عروس می گذارند، (ناظم الاطباء)، تاج کوچک مرصع به جواهر، جقه، تاجی که از دیبا بافند و به جواهر مرصع سازند، (از غیاث اللغات) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) : جامه ای دارد ز لعل و نیم تاجی از حباب عقل و دانش برد و شد تا ایمن از وی نغنوید، حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 367)، مرصع نیم تاجی بر سرش بود که ماه نو کلاه زرگرش بود، ناظم (از آنندراج)
مزدور، (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود: تو صاحب کار جبرئیلی بدگوی تو نیم کار شیطان، خاقانی، ، شاگرد، (یادداشت مؤلف)، صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد، (غیاث اللغات)، مناصفه کار، مضارب، (یادداشت مؤلف)، مزارع، (یادداشت مؤلف)، زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، نیم کاره، هرچیز ناقص و ناتمام، (آنندراج)، کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند، رجوع به نیم کاره شود، فرسوده شده، کارکرده، (ناظم الاطباء)، - نیم کار گذاشتن، ناتمام رها کردن، به آخر نرساندن: ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت، صائب (از آنندراج)
مزدور، (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا)، رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود: تو صاحب کار جبرئیلی بدگوی تو نیم کار شیطان، خاقانی، ، شاگرد، (یادداشت مؤلف)، صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد، (غیاث اللغات)، مناصفه کار، مضارب، (یادداشت مؤلف)، مزارع، (یادداشت مؤلف)، زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد، (فرهنگ فارسی معین)، نیم کاره، هرچیز ناقص و ناتمام، (آنندراج)، کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند، رجوع به نیم کاره شود، فرسوده شده، کارکرده، (ناظم الاطباء)، - نیم کار گذاشتن، ناتمام رها کردن، به آخر نرساندن: ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت، صائب (از آنندراج)
نوعی از آلات موسیقی ضربی است که منشاء آن از چین است و عبارت از یک صفحۀ فلزی دایره شکل است که بطور عمودی بر پایه ای آویخته شده است و با چکش چوبی بر آن نوازند
نوعی از آلات موسیقی ضربی است که منشاء آن از چین است و عبارت از یک صفحۀ فلزی دایره شکل است که بطور عمودی بر پایه ای آویخته شده است و با چکش چوبی بر آن نوازند
نیماتاج تاج پارسی است تاج کوچک مرصع بجواهر جقه، تاجی که از دیبای مرسع بجواهر سازند و بر سر عروس گذارند: (جامه ای دارد زلعل و نیم تاجی از لباب عقل و دانش بر دو شد تا ایمن از وی نغنوی (حافظ. 3678 در وصف دختر رز)
نیماتاج تاج پارسی است تاج کوچک مرصع بجواهر جقه، تاجی که از دیبای مرسع بجواهر سازند و بر سر عروس گذارند: (جامه ای دارد زلعل و نیم تاجی از لباب عقل و دانش بر دو شد تا ایمن از وی نغنوی (حافظ. 3678 در وصف دختر رز)
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام